۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

زنده ترین موج ها، ابرها و کوه ها

نگاه حسرت بار شاگردانش به تابلو هایی که نتیجه هفتاد و سه سال و یازده ماه و بیست و پنج روز زندگی اش در آن ها خلاصه می شد، دوخته شده بود.
و آه ها می کشیدند.
چه حیف... . لعنت به پارکینسون. لعنت به این دنیای دون.
و او در دلش حض ها می کرد که بعد از هفتاد و سه سال و یازده ماه و بیست و پنج روز زندگی اش؛ حالا پارکینسون، دستش را می گرفت... و می گذاشت روی بوم... و زنده ترین موج ها، ابرها و کوه ها را به اش مشق می کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر