۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

جوانی

گویی به جایی دور پرت شد.
به گذشته ای که در حال جاری بوده است.
به گذشته ای که سرشت اکنون است.
به سرشت.
به گذشته.
به حال.
به سرچشمه.
پلک هایش را به هم زد و هوای محبوس درون سینه اش را آرام بیرون داد.
آن وقت آرام به راه افتاد ، اما یک بار دیگر ایستاد ، و سرش را برگرداند و دوباره پشت ماشین باری آبی رنگ را خواند:
نازنین ، ما به عشق تو جوانی کردیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر