خیلی قدیمها فکر میکردم اینکه مجبوریم چند ساعت یکبار دستشویی برویم خیلی ناجور و آزار دهنده است. بعد که بیشتر به مسئله فکر کردم به این نتیجه رسیدم اینکه مجبوریم هر روز غذا بخوریم آزاردهندهتر است. بعدترها که بیشتر فکر کردم حتی به این نتیجه رسیدم این که مجبوریم نفس بکشیم٬ از همه آزار دهنده تر است و گویی اسیر نفسیم. آن قدر فکر کردم وفکر کردم تا حتی فکر کردم گرفتار فکر کردنیم.
عمری گذشت به فکر کردن در این باره... حالا به این نتیجه رسیدم که اسیر خودمانیم؛ اسیر و گرفتار بودگاری خومانیم و از این اسارت و گرفتاری ناخوش آیند راه فراری نیست. از زندان و گرفتاری خودمان راه فراری نیست و دلخوشیها فقط حواسمان را از خودمان پرت میکنند.
با این حال... ازت خواهش میکنم حواسم را از خودم پرت کنی. چون راستش را که بخواهی... نه فقط با خودِ خودم خوش نیستم؛ که همه دلخوشی ام تویی.
عمری گذشت به فکر کردن در این باره... حالا به این نتیجه رسیدم که اسیر خودمانیم؛ اسیر و گرفتار بودگاری خومانیم و از این اسارت و گرفتاری ناخوش آیند راه فراری نیست. از زندان و گرفتاری خودمان راه فراری نیست و دلخوشیها فقط حواسمان را از خودمان پرت میکنند.
با این حال... ازت خواهش میکنم حواسم را از خودم پرت کنی. چون راستش را که بخواهی... نه فقط با خودِ خودم خوش نیستم؛ که همه دلخوشی ام تویی.