۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

من هم ساعت مچی هستم

حتماً برای شما هم پیش آمده ساعت مچی بخرید.
هفته اولی که به مچ ات می بندی اش، مدام دلت قنج می رود موقیتی پیش بیاید که نیاز مبرم به ساعت داشته باشی و آن وقت مچ ات را بالا بیاوری و با افتخار به آن نگاه کنی.گیرم تا این اتفاق مهم نیفتد دلت آرام نمی گیرد و از آن لحظه به بعد است که پولی که صرف اش کرده ای را جزو آن پول هایی می دانی که در راه درست خرج شان کرده ای!
سه شنبه، ساعت نه و نیم صبح، وقتی توی آینه نگاه کردم احساس کردم برای تنهایی زندگی کردن ساخته نشده ام. احساس کردم ساعتی هستم که به رسم طبیعت به مچ زمانه بسته شده ام و لابد هنوز این زمانه از آن موقعیت هایی که صحبت اش را کرده ایم نصیب اش نشده تا مچ اش را بالا بیاورد و با افتخار به ام نگاه کند و خیال اش قرص شود از بابت خرجی که برایش داشته ام. و الا او هم مثل من دلش قنج می رود برای این دیدار.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر